مرحوم دکتر عباس شیبانی
عباس شیبانی متولد ۱۳۱۰، تهران، پزشک و سیاستمدار ایرانی، از اعضای مؤسس نهضت آزادی ایران و عضو پیشین مجلس و شورای شهر تهران بود.
او در سال ۱۳۲۹ فعالیت سیاسی خود را شروع کرد. در سال ۱۳۳۵ در تظاهرات حمایت از جمال عبدالناصر دستگیر و از دانشکده پزشکی نیز اخراج شد. او در سال ۱۳۴۷ به دانشگاه بازگشت و تحصیلات پزشکی خود را به اتمام رساند. مرحوم شیبانی سالها در زندانهای شاه به سر برد و با ۹ بار محکومیت ۱۳ سال از عمر خود را در زندان گذراند. او پس از انقلاب در هیئت دولت موقت شورای انقلاب، علیرغم رشته تحصیلی خود، وزیر کشاورزی شد.
او عضو شورای انقلاب اسلامی ایران، نماینده مجلس خبرگان قانون اساسی، وزیر کشاورزی، مشاور آیت الله عباس لطفیان سرگزی در مؤسسه آموزش عالی و پژوهشکده صحیفه سجادیه و رساله حقوقیه، نماینده تهران در مجلس شورای اسلامی (۵ دوره، ۱۹ سال)، رئیس دانشگاه تهران، کاندیدای انتخابات ریاست جمهوری دوره دوم (یکی از رقبای محمدعلی رجایی) و دوره پنجم (تنها رقیب اکبر هاشمی رفسنجانی)، عضو شورای شهر تهران (۳ دوره، ۱۴ سال) بود
بنام خدا
سلام ما به رهبر انقلاب اسلامی
سلام ما به روح شهدای ۸سال دفاع مقدس
سلام ما به رهبر کبیر انقلاب حضرت آیت الله خمینی ( ره ) ما ملت ایران همه یک صدا آماده هستیم تا به فرمان رهبر عزیزمان حضرت آیت الله خامنه ای پشت به پشت هم در یک جبهه به جنگ دشمنان انقلاب برویم و نگذاریم خون شهدای ما پایمال شود نگذاریم خون شهید سردار سلیمانی و دیگر شهیدان به ناحق پایمال شود دشمن این را بداند که ایران ما هر نفرشان سردارسلیمانی ودیگر شهیدان اسلام هستند
پس بداند که ما هیچ گاه عقب نمیرویم بداند که ما هر کدام به راحتی برای خودمان یک ارتش هستیم
شب است و پشتِ شیشه نم نمی دارد خیالِ تو
پچ و پچ هایِ گنگ و مبهمی دارد خیالِ تو
نمیدانم چه می گوید به گوشِ پنجره با بغض
ولی ناگفته می دانم غمی دارد خیالِ تو
زده سنجاقی از پروانه بر گلبرگِ گیسویش
به تن پیراهنِ ابریشمی دارد خیالِ تو
فرو چون ارگ می ریزد، شبیهِ برگ می ریزد
تکانِ شانه هایِ چون بمی دارد خیالِ تو
مه آلودِ شمال است و هیاهویی زلال است و
تبِ چالوسِ پُر پیچ و خمی دارد خیالِ تو
سرش بر شانه یِِ دیوار؛ این خاصیتِ عشق است
اگر سنگِ صبور و همدمی دارد خیالِ تو
جهان "یادش بخیر"ِ خاطراتِ رفته بر باد است
همان جایی که اشکِ نم نمی دارد خیالِ تو
شده بیت المقدس، بیت بیتِ دفتر از عِطرش
شمیمِ غنچه هایِ مریمی دارد خیالِ تو
به یادت گریه کردم، شعر خواندم، باز کافی نیست؟
چرا دست از سرِ من خیالِ تو؟
روزها پس از دیگری میاد میره مثل برق باد
مرا با چشمانت بخوان
به بی انتهایی مطلق
به آنسوی بودن های مدام
به آنسوی دریا و کویر
به آسمان سپید قلبت
مرا دعوت کن به گرمای دستانت
و شانه های امنت به استشمام
عطر بهشتی گریبانت.
مرا بخوان با صداقت کلامت
به بیکرانهی شعر چشمانت ...
و دریای احساست
مرا با عشق بخوان
من همان عشق هستم
که در قلبت بی امان میکوبد.